!!خوش‌گذرانی با کرونا

سلام. وقتتون بخیر. این روزای پایانی سال ۹۸ عجیب دارن می‌چسبن، حس و حالش تازه هست برام. کرونا باعث شده که بتونم بیشتر پیش خانواده باشم، هرچند که جای مهنوش خیلی خالیه. دوست داشتم که بودی و با هم قسمتشون می‌کردیم. دلم نمیاد که تنها تنها این همه حس خوب رو داشته باشم. امید به اینکه به زودی می‌بینمت آرومم می‌کنه… بارون و بوی تازه، آهنگ خوب، آرامش وجود… فکر کنم دارین تو دلتون فحش می‌دین که من دیگه چه دیوونه‌ای هستم، ولی جدا از اینکه چی هستم داره خوش می‌گذره :).

۲۸ اسفندماه ۱۳۹۸.

تابستان ۱۳۹۷، عکسی از نریمان روحی
Posted in Uncategorized | Tagged , , | Leave a comment

حس عمیق

سلام… وقتی که می‌خوای بنویسی، وقتی که می‌خوای از درونی‌ترین حس‌های وجودت بگی، یه لحظه خشکت می‌زنه که شاید این نوشته‌های فقط مربوط به خودت نباشه. فقط تو زندگی خودت تاثیر نداشته باشه. همونطور که اعمال زندکی ما فقط مربوط به خودمون نمی‌شه… امروز یه خبر خوش شندیم که برای یکی از نزدیک‌ترین دوستانم اتفاق افتاده. خبر خوشحال کننده‌ای که واقعا مدت‌ها بود انتظارشو می‌کشیدم. چند ساعتی خوشحال بودم ولی کم‌کم حس‌های غمناکی هم به این خوشحالی اضافه شدند. تمام حس‌های غمی که برای این دوستم داشتم و به خاطر اطرافیانش، به خاطر سختی‌هایی که همه‌اشون کشیدن (و البته من نه در این سختی‌ها بودم و نه مسببش). زندگی مخلوط جالبی هست از امید و شادی و غم (و صد البته ناامیدی این وسط جایی نداره). و من در کنار غروب آفتاب نشستم، خوشحال و غم‌زده، و خودم رو سانسور می‌کنم تا شاید در زندگی دیگر دوستانم کم‌تر تاثیر داشته باشم.

۲۵ اسفندماه ۱۳۹۸،
زنجان.

زنجان، زمستان ۱۳۹۸

Posted in Uncategorized | Tagged , | Leave a comment

!حالات عرفانی

سلام. چند دقیقه پیش جاتون خالی، در سکرات نماز عشا بودم (!) و در این حالات روحانی داشتم به این فکر می‌کردم که اگر دوستان تئوری پردازی به مانند استاد زیبا کلام و یا استاد رنانی یک بار قدوم مبارکشون رو در آزمایشگاه بگذارن و با آچار فرانسه اندکی کار عملی و تجربی کنن شاید دیدشون کلا به زندگی عوض بشه!! شاید فقط فکر کردن محظ (بدون کار تجربی) هم به همون قدر خطا باشه که ما تجربی کارها از تئوری غافلیم.

پ.ن:
این نوشته بیشتر برای خودم تداعی کننده حالت طنز هست تا هر مورد دیگه!! :))

۲۰ اسفندماه ۱۳۹۸،
زنجان.

Posted in Uncategorized | Leave a comment

خیلی دور، خیلی نزدیک

سلام و عرض ادب،

تو ادبیات فارسی ما با قدمت چندین هزار ساله‌اش، دوری یار و فراقش عجیب به نثر و نظم در اومده. سوال اینه که من و شما نوعی چقدر این مفهوم رو با پوست و جون خودمون و تو این دنیای مدرن حسش کردیم؟
این چند ماهی که مهنوش نبوده و من هم درگیر کارای سربازی و غیره بودم، تازه می‌تونم ادعا کنم که اندکی معنی فراق رو از عمق وجودم فهمیدم. چقدر زیبا هست که تو منتظر یارت باشی و براش دلتنگی کنی. اینکه شاید کنارت نباشه ولی عملا کنارت هست و هر روز می‌تونی باهاش صحبت کنی و حتی ببینیش، وجودشو حس کنی و ارتباط برقرار کنی.

بهار ۱۳۹۸، عکس از مهدی

تجربه عمیق و دوست‌داشتنی بوده و هست برام.

چهاردهم اسفند ۱۳۹۸،
زنجان.

Posted in Uncategorized | Leave a comment

صحبت‌های تصادفی، داده‌های تصادفی

سلام. دیروز بعد از سه ساعت مدام روی صندلی بودن و صحبت کردن با مشتری (برای اینکه مشکل دستگاهش رو از راه دور حل کنم)، مخم جوش آورد!  بنابراین دوباره گوشی رو برداشتم و به مهدی زنگ زدم!! همون ده دقیقه اول که داشتیم حرف‌های با ربط و بی‌ربط می‌گفتیم، پس مغزم قفلی زد روی  درست کردن اعداد تصادفی!!! یدفه بحثو عوض کردم و گفتم اگه من بتونم یه رشته اعداد تقریبا تصادفی برات درست کنم به دردی می‌خوره؟! راستش مهدی اول تو یه باغ دیگه بود، ولی کم‌کم که داده‌ها رو براش درجا درست کردم و فرستادم، اونم قفلی زد رو قضیه! مدت‌ها بود دلم تنگ شده برای این دیونه بازیامون. (هرچند که مهدی و من امیدواریم از توش یه چیز قشنگ در بیاریم)… در آخر و به قول جدیدیا: مرسی که هستی 🙂

چهاردهم اسفندماه ۱۳۹۸،
زنجان.

Posted in Uncategorized | Tagged , , | 1 Comment

هوای تو

سلام.

آسمان، صدای آرام باد، نگاه گره خورده ات، آغوشی پرمحبت.

بهار ۱۳۹۸، عکس از مهدی

Posted in Uncategorized | Tagged , | Leave a comment

نوشتن در نیمه شب

سلام و شبتون بخیر،

از نوشته قبلی چند سالی می‌گذره… بهترین بهانه‌ام سرشلوغی این مدت هست. هرچند که صرفا یک بهانه بوده. در هر صورت ازینکه دارم می‌نویسم، خوشحالم.

زندگی دور از پایتخت باعث شده که وقت بیشتری برای کارای خانواده و خودم داشته باشم، کرونا هم تو این چند وقته مضاعف شده. ساعت شیش بعدازظهر عملا با تیپای محترمانه از دانشکده بیرونم  میکنن 🙂 می‌تونم بیشتر فیلم ببینم، کتاب بخونم و مهم‌تر ازون با خانواده و دوستان صحبت کنم. امروز تو این ساعت‌های نیمه شب، دلم نوشتن خواست، شدید.

مرتضی،
چهاردهم اسفندماه ۱۳۹۸،
زنجان.

Posted in Uncategorized | Tagged , | Leave a comment

سلامی دوباره

هو الحق
سلام و وقت بخیر.
این عید بزرگ بر همه شما مبارک باشد.

راستش از سالیان قبل (۱۳۸۶) در این وبلاگ شروع به نوشتن کردم، برای دل خودم و یا برای دوستان دانشگاهی. دور هم شاد و خوشحال بودیم و بعضی مواقع هم غمگین و بی‌اعصاب! در هر صورت مکانی بود متناسب با آن حال و هوای زندگی. پر از هیجان و بالا و پایین شدن در زمان دانشجویی. البته چند سال آخرش کم‌تر می‌نوشتم (البته ناراحتم ازین موضوع). نوشتن همیشه برایم آرامش‌بخش و زیبا بوده است.

ازین مقدمه کوتاه بگذریم و به این مکان جدید برسیم. به همت برادرم (مهدی) اینجا در قالبی جدید ساخته شده است. مقداری مدرن‌تر و بر پایه دانش مهدی که به نظرم به تکنولوژی روز آشناتر است تا من که هنوز به شیوه دقیانوسی روزگارم می‌گذرد! ممنون از شما.

“نامه‌هایی به باد” اسم کتابی است که زیباییش از دوران نوجوانی باقی‌مانده است. نامه‌هایی هستند که قرار است باد آن‌ها را به مقصدشان برساند.
در نهایت و به امید خداوند قصد نوشتن کرده‌ام. امیدوارم که خوب از آب دربیاید! 🙂

مرتضی،
ششم تیرماه ۱۳۹۶.
خانه پدری.
عید فطر.

Posted in Uncategorized | Leave a comment